۱۲/۰۸/۱۳۸۵

دیوانه شو


یه روزی یک نفر بهم گفت رسیدی به آخرش اما همین که سوار شدم دیدم بیچاره هنوز لایه کتاب را هم باز نکرده بود که بدونه اولش کجاست وآخرش چیه؟







چون می ز دست مستان می زنی
مستانه شو
در رهش مست به میخانه شدی
دیوانه شو

چون با عاشقان سخن از عشق می زنی
خالصانه کن
در رهش اسیر و آواره شدی
دیوانه شو

چون قدم در جمع یاران می زنی
عاشقانه کن
و ین مسیر جان به عشقش مصلوب می کنی
دیوانه شو

چون ز تن برون کردی و عریان شدی
آواره شو
وین مسیر با یا رهم پیمانه شدی
دیوانه شو

چون با خود خلوت ز روزگار می کنی
صادقانه کن
خود رها کردی و عاشق شدی
دیوانه شو




هیچ نظری موجود نیست: