۱۲/۰۸/۱۳۸۵

عشق


در حال دویدن از کنار نوجوانی بودم که شنیدم بدوستش می گفت "ببین این پیره چقدر خوب میدوه" واون یکی هم جواب داد "دل خوشی داره" خنده ای کردم و گذشتم






پیری چه دردی است که دگر دوا نگردد
این دل جوان نگهدار
که دگر پیر نگردد

مویم سپید وفصلم به خزان
هنوز منتظر یارم
صبرم خزان نگردد

عمر به سراشیبیش رسید و من خوابم
دل گروه یار مانده و از آن
پیر نگردد

جوانی رفته و حاصلش تو بودی
گل باغ منی
بهارم بی تو معنایی نگردد

ساقیا بریز باده از آن می که قدر بداریم
با عشق مرحمش کنیم
تا که این دل پیر نگردد








هیچ نظری موجود نیست: