۱۰/۲۱/۱۳۹۲



بیرون نمی آیم
در حبسم ، حبس خانگی
عمل مجرمانه ای  است ، در سرزمین من
گرسنگی
2
بازی نمی کنم
اما
بازی ام داده ای



اتفاق نبود
لحظه ، لحظه های بودنم
حادثه نیست
همه افتادن و بر خاستنم
خالقم
پروردگار ، همه ثانیه های بودنم


و سپس ناله های در به دری
در یک مسیر تکراری
حادثه ای معمول شد
در یک نگاه معمولی ، یک روز معمولی
دری بسته می شد

























1
من
برای رسیدن
همه خودم را هزینه کرده ام
تو
برای رفتن
چه کسی را ؟
2
تو گاهی
من
همیشه .................بوده ام
3
اشتباه گرفته اید
من
دیوانه دیوانه دیوانه نیستم
فقط کمی رها شده ام
رهایم کنید
4
تو را رنگ نکرده ام
خودم را سیاه
کرده ام





1
من
دو روی این سکه ام
بی جهت
در دستانت ، بازی ام می دهی
2
دیر زمانی است
که باید جدا می شدم
اما
 به جان کندن ، در دستان تو
عادت کرده ام
3
از زمان جدا شده است
چون رویایی که نمی میرد
و افسونی که باطل نمی شود
من
دردش را مبتلا شده ام
گناهی که تکرار می شوی



4
باز خواهم گشت
ریشه هایت را ، عبور خواهم داد
و مویرکهایت را ، جاری خواهم شد
من
تن پوش سبز تو ام
بهارت را دوباره خواهم شد








قابل هضم شده ام
له
زیر فشار این ثانیه ها

عدالتش را با گوشت و استخوانم ، لمس کردم
اما
چهره عدالتش را ،هیچگاه ندیدم
پنهان بود
پشت پرده ای سیاه که چشمهایم را به اسیری برده بود


















همین جا نشسته ام
کنار آتش
تکیه بر بنایی نیمه کاره
رها شده ام ، در این جمله کوتاه ،
اما  ، نصف و نیمه
اعتراف می کنم ، غیر عمد بود
نا خواسته و بدون هیچ برنامه ای
ولی پشیمان نیستم
حتی اگر ، سوخته باشم ،
امروز
در این بازی ابلهانه




















می خوام گذر کنم
تو چی؟
ببخشم ،تصادف یا اشتباه؟
هر چی که بود
فراموشش کنم
لحظه هایی که سوخت
خاکسترش رو بر باد کنم
شاید  هم
شبیخون بود
بود و نبودش رو ، خاک کنم
غصه هایم را فراموش کن
دردهایت را بگو ،
که صبح بیدار شد
دوباره فردا رو ، چشم باز کنم
سعی کنم
 دوباره باورت کنم
نازنینم
توچی؟



























وآن دم كه خورشيد شب را نظاره كرد
واين چرخ دووار روي به خورشيد نگاهي كرد
و آن دم كه نسيم سحري از پايان شب خبر مي دهد
و پرندگان عاشق آوازي پر از عشق سر مي دهند
و توله روباهاي وحشي سر از سوراخ بيرون مي كنند
لحظه اي است كه خون زندگي طوفان مي كند
لحظه آغازين دوباره
براي بودن
شروع دوباره
براي با هم شدن

















می خوام گذر کنم
تو چی؟
ببخشم ،تصادف یا اشتباه؟
هر چی که بود
فراموشش کنم
لحظه هایی که سوخت
خاکسترش رو بر باد کنم
شاید  هم
شبیخون بود
بود و نبودش رو ، خاک کنم
غصه هایم را فراموش کن
دردهایت را بگو ،
که صبح بیدار شد
دوباره فردا رو ، چشم باز کنم
سعی کنم
 دوباره باورت کنم
نازنینم
توچی؟





1
می دانم ، که مشت نشانی از خروار داشت
نمی دانم که چرا؟
من یا تو
نشانی از ما نداریم
2
عشق بازی من و تو هم ،بازی بچه ها شده
امروز ، برای هم گریه می کنیم
فردا ، سایه هم و، با تیر می زنیم
می خوام گذر کنم
تو چی؟
ببخشم ،تصادف یا اشتباه؟
هر چی که بود
فراموشش کنم
لحظه هایی که سوخت
خاکسترش رو بر باد کنم
شاید  هم
شبیخون بود
بود و نبودش رو ، خاک کنم
غصه هایم را فراموش کن
دردهایت را بگو ،
که صبح بیدار شد
دوباره فردا رو ، چشم باز کنم
سعی کنم
 دوباره باورت کنم
نازنینم
توچی؟























یک عوضی
كه تغییر نکرد
جنازه ای که سوخت
و نوری که سقوط کرد در آغوش توهم
بر امواجی که می خروشید سینه سرخ غروبی را
تا سایه بانی بسازد
ماهیان خسته راه را

می دانی؟
اگر شانه هایم تنها بمانند
خاک بی آب و آسمان بدون پرنده ،
گلی هم نمی شکوفد .
هیچ می دانی ؟
بی صدا رشد می کند
رد پاهایی که گم می شوند ، میان مه
برخوردی که هیچگاه اتفاقی نیست
مثل من که گم کرده ام خودم را
در همین نزدیکی ، وقتی بدنبال تو می گشتم
فریادهایش را می شنوم هرشب ، کمک می خواهد
خسته ای
که "شانه هایت را براي گريه كردن دوست دارد"

می روم
بی آنکه بدانم
کجا؟
می ایستم
نه اینکه کاری داشته باشم.
می گردم
نمی دانم چه گم کرده ام
روزهایم
بارانی ست
هوای تو را دارند ، نازنین
شعرهایم ،
تو را تنفس می کنند .
حتی
خواب هایم
که فقط
تو را می بینند

































می گذرد ،قطاری بی ترمز
و حالمان
لقمه نانی است
خشك ،آب زده
دير سالی است
از این ستون به آن ستون
می گذرد
شكر!؟
که سرِ کاریم
هنوز














می گویی:"حق دارم " !؟
شاید هم بر حقی !؟
پس دلیل به اندازه کافی داری!؟
بجنگ !؟
اما من زمانم تنگ است
صلح می کنم
لحظه هایم را



می دانست
اما پرسید ، نامم را
به او گفتم
احساسم را خواست
فریاد کشیدم
از دردم گفت ... نگاهش کردم
زندگی ام را تهدید کرد
ترسیدم
گفت: " از من بخوا "
به او خندیدم


هیچ نظری موجود نیست: