۱۰/۱۶/۱۳۹۲

دقیقن که نمی دانم
شاید شروعش ، همانجایی است که بی دلیل یادت می کنم






حالِ این روزها را نمی دانم
اما
حالِ من زیاد خوش نیست
شاید
دنیا آنقدر کوچک نیست که می گویند
و درد ها آنقدر مشترک
و این تنها زمین نیست که می چرخد
چون من هم گیج می زنم ، حوالی پایان قصه های مادر بزرگ
چرا کلاغان به خانه نمی رسند
و چرا
پرنده های مهاجر لحظه شماری می کنند
بر گشتن را






 موضوع
در باغ سبز نیست
هرجایی است
که در ،
حبس کرده باشد
نمی رو
م




به هیچ واسطه ای
جز خودت
اعتمادی نمی کنم



 دستهایی که بوی شالیزار
گرفته اند ، از عشق
آسمان را می گویم ، چقدر این رنگی است











 

هیچ نظری موجود نیست: