دقیقن که نمی دانم
شاید شروعش ، همانجایی است که بی دلیل یادت می کنم
حالِ این روزها را نمی دانم
اما
حالِ من زیاد خوش نیست
شاید
دنیا آنقدر کوچک نیست که می گویند
و درد ها آنقدر مشترک
و این تنها زمین نیست که می چرخد
چون من هم گیج می زنم ، حوالی پایان قصه های مادر بزرگ
چرا کلاغان به خانه نمی رسند
و چرا
پرنده های مهاجر لحظه شماری می کنند
بر گشتن را
موضوع
در باغ سبز نیست
هرجایی است
که در ،
حبس کرده باشد
نمی رو م
به هیچ واسطه ای
جز خودت
اعتمادی نمی کنم
دستهایی که بوی شالیزار
گرفته اند ، از عشق
آسمان را می گویم ، چقدر این رنگی است
شاید شروعش ، همانجایی است که بی دلیل یادت می کنم
حالِ این روزها را نمی دانم
اما
حالِ من زیاد خوش نیست
شاید
دنیا آنقدر کوچک نیست که می گویند
و درد ها آنقدر مشترک
و این تنها زمین نیست که می چرخد
چون من هم گیج می زنم ، حوالی پایان قصه های مادر بزرگ
چرا کلاغان به خانه نمی رسند
و چرا
پرنده های مهاجر لحظه شماری می کنند
بر گشتن را
موضوع
در باغ سبز نیست
هرجایی است
که در ،
حبس کرده باشد
نمی رو م
به هیچ واسطه ای
جز خودت
اعتمادی نمی کنم
دستهایی که بوی شالیزار
گرفته اند ، از عشق
آسمان را می گویم ، چقدر این رنگی است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر