تعجبی نمی کنم
درختها بهار را نمی شنوند
وقتی
گم شده اند شاخه ها ،در خوابی که بهار را کابوس می بینند
چطور انتظار را تصویرکشم ، به چشمانی که منتظرند
حقیقت ببارد به مرز های نا باور ی
پشت دیوار ها ،سبز می شوند برای ندیدن
این ، گریه درخت نیست
فریاد نشنیدن درد ها است
درختها بهار را نمی شنوند
وقتی
گم شده اند شاخه ها ،در خوابی که بهار را کابوس می بینند
چطور انتظار را تصویرکشم ، به چشمانی که منتظرند
حقیقت ببارد به مرز های نا باور ی
پشت دیوار ها ،سبز می شوند برای ندیدن
این ، گریه درخت نیست
فریاد نشنیدن درد ها است
وقتی
از کنارهم می گذریم ، نمی شنویم
خیره به چشمان هم می نگریم ، نمی بینیم
می سوزیم ، در آتش رقصیدن ِ هم دگر را احساس نمی کنیم
تعجب نمی کنم
در این گم شدن لحظه ها
گرگ ها هم ، تخم گذاری کنند
از کنارهم می گذریم ، نمی شنویم
خیره به چشمان هم می نگریم ، نمی بینیم
می سوزیم ، در آتش رقصیدن ِ هم دگر را احساس نمی کنیم
تعجب نمی کنم
در این گم شدن لحظه ها
گرگ ها هم ، تخم گذاری کنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر