۸/۲۴/۱۳۹۱

من به انتهای ابدیت ، فکر می کنم
آن دم
که خورشید نگاهم ، جهانی را به خاموشی می کشد
و یکپارچگی به معنا می پذیرد مرا
پلی می سازم امروز، برگ برگ
از همه ثانیه هایی که سپید رهایشان کرده ام
به ارتفاع تمامی رویاهایی که به آب سپرده ام
و دستانی را که نگرفته ام
دلهایی را که شگسته ام

و پاره ، پاره کرد ه ام ، همه آن شعرهایی را که هیچگاه ننوشته ام
من به انتهای ابدیت فکر می کنم
آن دم
که برگهای سپید شعرم ، سیاه می نویسند امروزم را

هیچ نظری موجود نیست: