۸/۲۴/۱۳۹۱

در آغوشِ مرگ لحظه ها
پیکر نیمه جانم را غسل می دهند
نسیمی که عطر یاس را گم کرده است
تا
بوی کافور را پر پر کند در هوای شهر من
... کو دکانم پوکه بازی می کنند گلوله ها را
مادرانم
درست یا غلط
میان رگهای منجمد زندگی سیاهی را ضجه می کشند

و مشتی خاک
تنها باقی مانده از یک تراژدی که می پیچد انگشتانم را تا مرز سقوطِ
شهر من

هیچ نظری موجود نیست: