۱۲/۱۶/۱۳۹۰


می توان دید ،بوئید و لمسش کرد
پائیزم را
از برگ برگ لحظه هایی که مردند بی هیچ مراسم ختمی
پیچیدند گرد بادهای کوچکی را کنار ساحلی بی غرور که غروبش بی هیچ آهنگی شب را آواز می خواند
ماهیگیر خسته ای را که روزش را شب دید در تورهای خالی از صید
و پاروهایی که دیگر نفسی برای رسیدن نداشتند
من هنوزهم جاری ام ،زنده در ریشه هایی سبز که عاشقی را فریاد می کشند
عاشق همین آسمان بی ستاره
همین غروب سنگین و آواز جیرجیرک های شبانه زیر همین برگهای زردوخشکیده
من هنوز هم عاشقم

هیچ نظری موجود نیست: