۱۲/۱۶/۱۳۹۰


بارا نی نمی بارد این فضای آلوده را
ابری که سراسر وجودم را موج می زند
باردارد ولی نمی زاید،رنجی را که درد می کشد
محیطی که رنگ مرگ را نقاشی می کشد ، دلی که آرام آرام می گرید ،چشمانی را که دل سپرده اند
شاید انتظار بیهوده ای را بار می کشد
چشمانی که به در چسبیده تا افق چشمهایت را زیارت کنند
شاید هم منتظر ترکیدن بغض دردهایم را نشسته اند
نمی دانم
چه رازی هست جهان هستی را
خاموشی ستاره ای ، تولد كهکشانی و هزاران هزار ندانسته دیگر
اما نشسته ام زندگی را هنوزهم در طلوع بودنِ تو کنار همین چشمه که امید می جوشاند اعماق درونم را
ببار باران

هیچ نظری موجود نیست: