۱/۱۹/۱۳۹۱

سیاه نیست
آخر بازی روزگار نیست
هاشورهای مشکی نقاشیِ
سایه های من و تو است، روی تابلوهای خیلی بزرگ
قد یک شهر ، یک محله شاید هم روی دیوار همین خانه
سیاه هست ،سیاهی نیست
نقطه های آخر جمله ای است طولانی ، از کتابی ، خیلی قدیمی
قصه های پیر و کهنه ، عاشقانه ،تلخ و شیرین ، اما آخرش ،سپیدِ سپید ِ سپید
کتاب و ببندیم
مکث کنیم ،سیگاری روشن کنیم، چای تلخی وکمی هم فکر کنیم.
شايد که تارِ
تیرِ و تار نیست
فقط بازیِ عزیزم
اما
آخر بازی ِ روزگار نیست

هیچ نظری موجود نیست: