۱۲/۱۶/۱۳۹۰


نمي توانم
دروغ را شعر كنم ،احساسم را در سرابي از رويا چال كنم
و تنم را در چشمه توهم به غسل فرو برم
فرزندم تو چي؟
كه چشمهايت را به شعرهاي شاملو شسته اي و ترديدهايت را زير باراني از زندگي برده اي
در دستان تو است ، فردايمان را انتخاب كن
من نمي توانم
پلي باشم از حباب تا صخره هاي دوستي باشب
انتخاب نمي كنم دروغ را
نه فقط به گِل نشسته ايم كه غرق شده ايم ،كنار مشتي از خاكِ وطنم
من دروغ را راي نمي دهم

هیچ نظری موجود نیست: