۱۱/۱۰/۱۳۹۰


به رنگ خاکستری
انتهایی ترین نقطه از جاده ای بی انتها در مسیری نرسیده به سیاهی چشم
کورترین فاصله ها
پشت دیواری از سراب کنار چشمه ای زلال
بالای هفتمین طاقِ همین آسمان
شاید هم نزدیکتر از این
زیر سایه همین درخت
که خروسان برای شیرین کاری دست شانه بازی می کنند کرمها را
و مرغان غاز می شوند برای همسایگان
ایستادم
به کدامین ریشه چسبیده ام؟
که شیپورها می بلعند هوای مرا
و سگان عو عو کنان خبر می برند
که خوش می رقصم
روی تکه ای از چوب
یادگار می مانم
در قاب چوبی ، روی دیوار

هیچ نظری موجود نیست: