۱۱/۱۰/۱۳۹۰


کاش
پرنده ای می شدم ، به فصل سرما
پرواز را فوج فوج به بلندترین قله های آبی
ومرتفع ترین دیوارها
برای چیدنِ قطره ای بهار، هدیه می دادم
کاش
قایقی می شد ساخت
به هنگامِ دلتنگی ها
دریایی را عبور می دادم ،میانِ اقیانوسی از عشق
می شکافتم گذرگاههای بسته ای را
به باغ ِ آرزوهای ماهیِ سیاهِ خسته ای ،که امید را انتظار می نشیند ، در گلدانِ کوچک خانه
و ای کاش
می شد رفت
تنهایی را ، آن سوی شهر
حتی
آن دِهِ بالا دست
جایی که
واژگان را به تبعید از کتابها نبرند
و سیم خاردارِ دورِ مرزهایش
گلوی گل سرخی را پاره، نکند
کاش ، می توانستم ،تغییر را ، فرار کنم

هیچ نظری موجود نیست: