۱۱/۱۰/۱۳۹۰


بیک لحظه لرزید ارگ قدیم
بیک دم فرو ریخت
خانه خشت و گِلین
آسمان و زمین و زمان همه لرزیدند
خورشید و جان و مال آدمی بلعیدند
دل آدمی به درد آمد
زین کردگار
بهر یاری شدند ز یک پیگر و هم زبان
ارگ دو هزار ساله یک شد با زمین
فریاد بر آورد
که بیدار شید ای غافلین
تکیه بر پایه های خشتی کی توانی کنی
حصار بدور خود کشیدن دگر نتوانی کنی
ارگ را زنده کردنِ دوباره ممکن است
خاطرات تلخ آن روز گشتن نتوان کنی

هیچ نظری موجود نیست: