دوستِ من
۸/۱۲/۱۳۹۰
هلهله ای
در کار نبود
عزایی درجشن
عروس را نقاش شد
و اشگ ، قلبش را خنجری خواست
در سیاه ترین شبِ خلقت
صیغه را شیطان خواند
پسر خوانده اش را ،به فتح بکارت
عروس
هفده بهار عمرش را سوخت
در حجله ای به شکل سلول
تاب خورد
بر
گردنبند عروسی اش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر