۹/۰۷/۱۳۹۰


1
می روم
با همین طناب پوسیده ات
قعر چاهی که نشانم داده ای
شاید
این منِ دیوانه بیرون کشد
سنگی را که سالها است
توِ دیوانه
گم کرده ای
2
شعله ورم
در آتشِ لحظه ها
و امروز
گوشتی نذری
برای سفره تو
خوب لهم کن
تا
هضم شوم

هیچ نظری موجود نیست: