۳/۲۹/۱۳۹۰

چريك





از را هي دور رسيده ايم
كوله باري پر از هيچ
لب ريزِ ،ابهام
شروعي،كه سر مشقش
ما نبوديم
تولدي بي تاريخ
دريغ از قطعه اي عكس
تنها
قصه هاي پدر بزرگها
كه
سي ساله همه رفتند
براي تغيير
چون صاعقه
در يك شب
نگاهها
به پشت كوه
به آواز پولادي سرد
و
آتش خشم
قانون
تكرار تكرارها
دلقكهايي
گاه
يك دست سرخ
گاه
سيكاري بر لب
تمام دستاوردش
چند سطر نوشته
چند سرود نا خوانده
يه خروار
وضعيت نامه
و فريادي
كه خود شنيد وكوه
وامروز
در همان نقطه كور
با فاصله اي به قطر يك كوه از شهر

هیچ نظری موجود نیست: