۳/۱۱/۱۳۹۰

اجاره اي

ديروز
پشت نسرين سوار بودم
اجاره ام،كرده بود
روزي ده هزار
برادر كوچيكش شدم
با يه پارچه سياه
منو مي بست به پشت خودش
يه چندتايي
قاشق شربت هم
مي ريخت توي بطري شير و
مي گفت
"راحت بخواب،بار كشيد مونده"
اون روز كه نفهميدم
راستش همش خواب بودم
اما
امروز
كه رفتم دخترش و اجاره كنم
فهميدم ؟!

هیچ نظری موجود نیست: