۲/۰۳/۱۳۹۱

بچه ها بزرگ می شوند ،همانطور که ما پیر می شویم
غنچه ها آغازِ سبزی را شروع می کنند ،بهاران را
که تبر قطع می کند درختان خشك مسیرش را
می توانست ساده تمام شود
چون ریختنِ کاسه ای آب پشت مسافری خسته در انتظاری که پایانی داشت
نسیمی که سبز کرد شروعش را
خیابانهایی که دود تنفسش بود و شعله هایی که می سوخت در دستانِ مترسکهایی که راه رفتن را آموخته بودند.
رویاهای سفید کودکانه ای که آب می شد شیرینی اش ،تا خورشید سرزنش شود
در اشگهایی که خون گریست دردهای زمانه اش را بر دلهای سنگی جاده ها
می توانست ساده تمام شود
مثلِ بهاری که آغاز می شود

هیچ نظری موجود نیست: