۲/۲۰/۱۳۸۶

چاره ای نیست

تلخی غم زمانی است که بر چهره تو لانه کند




اخم مکن

چوب مزن

عاشقم

عاشق رویت

گدایم و محتاج

محتاج عشقت

بر نگردان رویت


به زیارت آمده ام

تشنه به سویت

جرعه ای ده

بهر شفا یم از مه رویت


بیرونم نکن

زائرم

زائر عشق بویت

نا له سر دهم

نخوابم تا سحر بهردیدار رویت


تا طلوع بنشینم برت

رازها گویمت

تابه رحم آیی و

بگشایی غم ز رویت


بیرون نروم

تا که حاجتم گیرم

چاره ای نیست

چهره بگشای

تا بوسه زنم آن مه رویت


تو حرم عشق منی و من خادم بدرگاهت

گردو غبار بدور کنم؛هر دم ز رویت

هیچ نظری موجود نیست: