۲/۲۰/۱۳۸۶

دست نیاز


وقتی برای اولین بار اشک از گونه ام جاری شد زمانی بود که از دست دل نالیدم اینکه چرا اشتباه کرده بود






ساقی بده باده تا که به رازی

آگاهت کنم

بغض به گلو مانده ز سینه

رهایش کنم


ندانستم اسیر دل گشتم و

عاشق شدم

سر هرکویی که خواست

گرفتارش شدم


شدم لبریز هر دردی و

بیچاره شدم

چاره می گشت

تا ز دستت بنیادشوم


حال دستم بگیر که بر دل اعتماد

کرده ام

پشیمانم مکن که از دل سوی تو

کرده ام






هیچ نظری موجود نیست: