۱۱/۰۵/۱۳۸۳

زاده آدم

حالا که عمری از اون دوران گذشته می بینم دوران زیاد بدی هم برای خودش نبوده دورانی پر از حادثه و هیجان. منظورم دوران نو جوانی خودمه دورانی که خیلی ها معتقدند دوران عصیانگریهاست و البته از نظر من هم همینطوره. چرا که برای خودم سراسر عصیانگری بود و دربدر در اشتیاق رسیدن به چیزی غیر از آن چیزی که هست . می خوام از شروع یک عصیان برات بگم زمانی که گروهی از بچه های هیئت تصمیم گرفتند از هیئت قدیمی جدا شوند وبرای خودشون هیدتی جداگانه تاسیس کنند منم سرم را پائین انداختم و بدنبال آنان رفتم که شاید چیزی که بدنبالشم را در آن میان بیابم اما پس از مدتی متوجه شدم که مسئله من نوع هیئت نیست که با عوض کردنش حل شود بلکه مشکل جای دیگری بود. یادش بخیر . انصاری طلبه جوانی بود که به ما درس قرآن میداد و در پایان درس مجالی بود برای بحث و جدل والبته یک طرف بحث هم همیشه من بودم و سیلی از سئوالهایی که مطرح میکردم و هیچگاه پاسخ درستی نمی شنیدم وهمیشه باقهر جلسه را بپایان می برد بهر حال نفهمیدم علت خلقت چه بود که سر آخر می بایست جوابی نیز بابتش پس دهیم همین مسئله بودکه بعد از مدتی خودم را در یک جمع کمونیستی یافتم البته بهتر است بگم باز هیئتم را عوض کرده بودم چرا که تنها در ظاهر قضایا بود که بین این وآن اختلاف میدیدی ولی در عمل این یکی هم برای خودش مذهبی داشت و داستانی ..جبری بود وهدایت درونی داشت وپیغمبر وتا دلت بخواد حدیث و روایت از امامان و رهبرانشان که هر سئوالی را با این روایات و احادیث پاسخی بود والبته تا دلت بخواد خط قرمز که خدای نکرده اگر بدون توجه از آن عبور می کردی؟؟منافق میشدی وبس..بهشتی(کمونیسم) داشتندو حضرت مهدی (بخوان دیکتاتوری پرولتاریا)که پایان میداد به هر چی ظلم وگرفتاری .. آن یکی بهشتش را تنها لایق خود می دانست ولاغیر این یکی هم بهشتش در انحصار خودش بود و بس.! اگر آن یکی کفار را از سرتیغ مهدیش عبور میداد این یکی هم سر مخالف را به ارتش سرخش می بخشید اینجا بود که فهمیدم باید عطایش را به لقایش بخشید


نه مستم
نه دیوانه
نه آن عاشق آواره

نه در ره میخانه
نه راهی بت خانه

نه چشمی بر چشم یار
نه منتظر ساغر وپیمانه

نه جامی دهم بر دست
نه نوشم ز لعل لب مستانه

نه شمعم که بتابم من
نه بتم به بتخانه

نه مطرب و خمارم من
نه کنم خواب به سجاده

منم آن زاده آدم
که گنه کرده بیک دانه
که بفروختند بهشتم
بیک دوردانه

حال اسیرم
که دهم جان درین خانه

دهم تاوان
خورم حسرت آن خانه

شدم قربانی

این بتخانه
میان این همه مست وعابد وآواره

بهر لقمه ای که دهد
نه خورم باده؟
نه شوم به میخانه؟
نه کنم سجده به بتخانه؟

تا شوم پاک و منزه؟
روم به آن خانه

دیوانه ام؟
که شدم منتظر آن خانه؟
تا شوم مست و عاشق وخورم باده
به آن خانه؟!!

هیچ نظری موجود نیست: