۷/۱۰/۱۳۹۲


اصلا به حساب نمی آمدم ،در کلاسی که نبودم
وقتی معلم فقط ور می زد
کسی نظرم را هم نپرسید
وقتی همه دست بالا کرده بودند برای پاسخ
همه حاضر جواب بودند ، من غایب
وقتی بلندگو نامم را فریاد کشید
حتی کسی از من نخواست برای هُل دادن ماشین اسدالله خان کمکی کنم
اینجا چیزی هست ، که من نمی بینم
دهان هایی که باز مانده اند و چشمهایی که خیره شده اند
لبان واعظ را
و من که پای منبر هیچ واعظی ننشسته ام
و سر هیچ کلاسی زندگی نکرده ام
اما هنوز هم چیزی هست
که نگه ام داشته است

هیچ نظری موجود نیست: