۷/۲۲/۱۳۹۰

بفرمائید
چند لحظه
درین هوای سرد
قهوه ی داغی کنار هم
طلبکار ، که نیستیم
انتظار ، داریم
نه از غریبه ، از تو ،آشنا
قبول
درین شبهای تار
چشم ، چشمی نمی بیند.
اما
مطمئن ، که می شنود
نازنینم
خشم را بسوزانیم،
در جشنِ آتش.
خاکسترش را بسپاریم ، به دامان نسیم
تا
بگسترانیم بذر عشق را
در جای جای وطن
سلام دوست من

هیچ نظری موجود نیست: