۷/۲۵/۱۳۸۵

باختن





می دونی سخت ترین لحظات زندگی برای من چه زمانی بود؟ شاید باورت نشه زمانی بود که حتی فراموش کرده بودم که دلی دارم
















ای دل خودت رو گرفتی؟
یاکه قهر کرده ای؟
نکنه فراموش شده ایم؟
روسوی دیگر کرده ای؟
می دونی غیر تو یاری ندارم؟
توی تنهایی شب دلبر و یاری ندارم؟


نکنه بیمار شدی؟
یا خسته ز روزگار شدی؟
نکنه بری و منو تنها بزاری؟
اسیر و تنها بمونیم
آخه منو تو کس نداریم
همدم و غمخوار نداریم
منو تو حق نداریم
لحظه ای ز هم جدا بشیم


نکنه غصه داری؟
دلت گرفته و گریه می کنی؟
مکه تو دل نداری؟
دلت گرفت گریه کنی؟
توی دلت نریزی بیرونش کنی؟
می خوای سرت رو به شونم بزاری؟
یه کمی با هم اشک بریزیم؟


نکنه غصت برای منه؟
برای تنهایی منه؟
اینکه عادی شده
برای ما شراب کهنه ای شده
این هم غصه داره؟
نمی دونی تنهایی هم عالمی داره
اما
بدون تونمی شه
این همه درد و غصه با هم!
باشه!
اما بی تو نمی شه


نکنه باز دو باره چیزی دیدی؟
داری از من پنهون می کنی
دلت نمی یاد بمن بگی
می ریزی توی دلت داغون بشی
از نگاهش چیزی دیدی؟
یا از قلبش شنیدی؟
پیمان شکستی
داری تنها غصه می خوری


ببینم
نکنه دل دادی و گرفتار شدی
با یک نگاه خراب و آواره شدی
حالا
رفتی یه گوشه چمپاده زدی چه کنی؟
تحمل یه نگاه نداری
واسه چی زود دل می دی
دل دادن و عاشق شدن گناهی نداره
دل گرفتن و دل شگستنه که گناه داره
توی قمار عاشقی
دل باختن باکی نداره
اما
همش دل باختن؟
این فقط شانس منه
برای ما عادی شده
دل دادن و نارو دیدن یه امر معمولی شده
من تحمل می کنم
اماطاقت بی وفایی از تو ندارم

هیچ نظری موجود نیست: