۷/۲۵/۱۳۸۵

بیدارند همه


بعضی موقعها شده که دوست داشتم سر به تن این مردم نبود فقط به این جرم که مثل من فکر نمی کردند ولی بعدش بخودم اومدم که چقدر آدم خود خواهیم که دوست دارم همه مثل من فکر کنند شاید این مشکل از منه نه اونایی که می خواند برای آیندشون تصمیم بگیرند شاید که نه حتما درسش همینه به خودشون اجازه می دند یک تجربه تازه ای رو ببینند ومن نباید از اینکه اونا هم مثل من فکر نمی کنند مورد نکوهش قرار بدم مردم خسته و آگاهی داریم مدونی برای چی؟ برای اینکه همینجوری دنباله کسی راه نمی اوفتند برای همین کسانی که دوست دارند مردم رو پشت خودشون ببنند باید خیلی زحمت بگشند







بنگر گرکسها را
که به پرواز آمده اند
بهر بزمشان
جغدها به آواز آمده اند


عشق را اسیر جعل و نادانی کرده اند
خرقه ای بهر فریب خلق دوخته اند


بهر تقسیم غنائم
به گفتگو نشسته اند
از آزادی سلاحی
بهر فریب ساخته اند


گرازها رها
حصار گلخانه بشکسته اند
از خون شقایق ها
جویها پر کرده اند


بهر اسارت آدمییت
نقشه ها چیده اند
جیبها بهر چپاول
زین ملک دوخته اند


زهی خیال باطل
به هوش آمده اند
این خلق همه عاشق
بهر یکی شدن آمده اند


با د صبا وزید و ز عاشقان ندائی
این دیار عاشقان است
چاپلوسان چه اند؟



ببین که بیدارند همه
نقاب ریا چه زده اند؟
شاید که بهر فریب خود
بمیدان امده اند؟

هیچ نظری موجود نیست: