۳/۰۳/۱۳۹۱

و هنوز هم اسیرم
در رحم
رحمی بزرگتر ،تاریگتر ازرحم مادری
و هنوز هم اسیرم
به بند
... ضخیم تر و بلند تر از بند ناف مادری
و دست و پا می زنم بسته و فریاد می کشم بندی را که بدور آرزوهایم پیچیده
سقطم کن دردهایم را ،تو
دیر است زایمانم
شاید رها شوم اینبار با تیغ تو
و هنوز هم اسیرم
در جمله های تکراری
"این آخرین چراغ ِ قرمز است"
در این هیاهوی تودرتوی خیابانهای تنگ و باریک
و هنوز هم اسیرم
در بازی دمکراسی
اقلیت من و اکثریت تو
قصه آزادی در شبهای سرد زندانی
من ِ زندانی و تو زندانبان
سقطم کن دردهایم را ،تو

هیچ نظری موجود نیست: