۵/۱۴/۱۳۹۰

زمان عبور مي دهد،
لحظه ها را.
رنگ مي بازد،
ثانيه ها را.
تغيير شمارش مي دهد، روزگار را.
من ايستاده ام،در شروع تاريخ،
پير ريشه هايي خشك،منجمد.
و
زميني
خسته تر از گذر عمر.
گاو مي خواهم،
قوي،جوان
پتكي
براي درهم ريختن.
سبز مي كنم،
انديشه هاي پير ذهنم را.
شخم مي زنم،
اين منجمد زمين را،
دوباره و دوباره
بهار مي خواهم
بهار

هیچ نظری موجود نیست: