۳/۲۷/۱۳۸۶

پیمانه ای دگر


من و آن باده فروش

پیمان دیرینه بسته ایم
مستی ام بسته به او

هستی به مستی داده ایم

قیمتش بس فزون

عاشقان آگهند ز آن
به مستی آمده

هشیار بیرون رفته ایم

باده ای داد مرا

کردهویدا مرا از سر درون
باده ای تلخ

چنان شد که عریان کرده یم

ساقیا

هر که خورد یک پیمانه ز آنکه ما خورده ایم
پیمانه دگر بشگند

ما که آن کرده ایم


درین شب تیر و تار

بیدار تا سحر مانده ایم

این شب گذرد

ما هشیار مانده ایم




هیچ نظری موجود نیست: