۲/۳۰/۱۳۸۸

از تنهایی نمیرم

نمی دانم
ز تنهایی خود عاشق شدم
یا
عاشق شدم
اسیر و تنها شده ام .
نمی دانم
حیران بودم و سرگردان شدم
یا
فرهاد شدم
اسیر و آواره شده ام .
کنون بشکستم قفس خود
رها شده ام
بریختم می ز خمره ات
آزاد شده ام .
مستم، اسیر شب تار
عاشق شدم
آزاد، ز قفس خود شده ام .
خود فراموش
غم کش عالمی شدم
ز خود کندم
دل دیده آنان شده ام .
اشک یتیم دیدم
دیوانه شدم
ز حکم روزگار نالیدم
ملحد شده ام .
قفس بشکستم
در عشق گرفتار شدم
زنجیر برکندم
مضحکه عالمی شد ه ام .
کنون، خود دردمندم
به کی برم دردم؟
سخن خود شنیدم
که دیوانه شده ام .
دیوانه نییم
عاقل شده ام
خود فراموش کرده
عاشق شده ام .
زین پس
به نادانی زنم
که
همدم عالمی شوم
بگذار ، تنها نمیرم
حال که دیوانه شده ام .

هیچ نظری موجود نیست: