۵/۳۰/۱۳۸۵

بیروت

جند روز پیش مقاله ای می خوندم از تراب. نمی دونم یه جورهایی از اون خوشم می یاد نه بخاطر مبانی فکریش. نه شاید فقط بخاطر خودش. بگذریم در مقاله ای که با آب وتاب فراوان وپراز شور هیجان به این نتیجه میرسد که بدون حضور در صف مقدم مبارزه مردم فلسطین نمی توان سخن از انقلاب و انقلابی گری زد.هر چی فکر کردم نفهمیدم منظور ایشان از بیان این موضوع چه بود که مرز میان خوب و بد ایشان مساوی بود که میان این نزاع در کدامین سویی.چپ یا راست این طرف یا اونطرف .بگذریم این هم یه جوریه .اما من فکر می کنم روی این کره زمین جا برای همه به اندازه کافی موجود است که می توان در کمال آرامش و بدون هیچ جنگی در کنار هم زندگی کرد یهود و مسلمان و مسیحی و.......دیگه جنگ برای چه؟ چرا کسی از صلح حرفی نمی زنه؟ کی گفته صلح یعنی مرگ دیگری؟




صدای سفیر مرگ
در کوچه پس کوچه های این شهر

صدای ناله و شیون
از لابلای آوارهای ریخته شده بر سر

صدای مرگ
صدای آرپی چی و زوزه ی فرود موشک

مردمی خسته
چشمانی مات و مبهوت
لبانی بسته از حیرت
بدنبال تلی از خاک
برای دفن اجساد

لنگه کفشهای باقی مانده از فرار
صدای سرود
از بلندگوهای برافراشته شده
برای توجیه خیانتها

اینجا وطن من است

بیروت

هیچ نظری موجود نیست: