۱۱/۱۴/۱۳۸۳

نور امید


بزور خودم رو به بیمارستان رسونده بودم هیچ حسی را در پاهایم احساس نمی کردم . اما بخاطر فریده اونجا بودم چرا که سخترین لحظات زندگیش را تجربه می کرد بهرترتیب به پشت اتاق عمل رسیدم تقریبا همه بودند وسکوتی معنا دار بر جمع قالب شده بود از هیچ کس صدایی بلند نمی شد ویا شاید جراتی برای سخن گفتن وجود نداشت.سلام کردم و همه با سر وچشم جواب دادند به آرامی از خواهر کوچک تر پرسیدم: چه خبر؟خیلی آرام جواب داد تازه بردنش اتاق عمل وسپس شروع کرد به دعا خواندن تقریبا کاری که همه در آنجا می کردند لبها به آرامی بالا و پایین میرفت بعضی ها می دانستند چه می خوانند و بعضی ها مطمئنم نمی دانستند چی می خوانند اما هر چی بود به آنان کمک می کرد تا گذشت زمان را برایشان کوتاه نماید در این میان چهره فریده چیز دیگری بود چرا که عاطفه برای او معنای دیگری داشت. دختری که برای بزرگ کردنش چه مصیبتهایی راکه متحمل نشده بود وامروز او را در وضعی می دید که اگثر پزشکان از بهبودیش قطع امید کرده بودند بصورتی که اگر مورد عمل واقع نمی شد تومور مغزیش با رشدش باعث مرگ و یا در بهترین حالتش اورافلج می کرد و اگر عمل می شد هم شانس زیادی برای بهبودی نداشت اما نظر فریده چیز دیگری بود و میشد کاملا در نگاه او دید. در وجودش آتشی از امید موج می زد و شاید هم همین روحیه باعث گردیده بود که عاطفه هم سر شار از امید امروز زیر تیغ جراحی قرار گیرد . به ساعتم نگاهی انداختم گویی ثانیه شمارش از حرکت بازمانده . چرا که زمان برایم ثابت مانده بود بهر جونکندنی زمان گذشت تقریبا بیش از نیمی از روز سپری شده بود که خبر دادند عملش پایان یافته همه سراغ عاطفه را می گرفتند من سریع خودم را به پزشک جراحش رساندم و دیدم او مات و مبهوت از اطاق عمل بیرون امده همزمان با من فریده نیز خودش را رسانده بود اما قبل از اینکه ما حرفی بزنیم دکترش تنها یک کلام گفت واینکه این عمل یک معجزه بود پزشکان هیچگاه نفهمیدند به چه علت توموری که سه بار مورد عمل واقع شده بود چطور تغییر ماهیت داده که امروز توانستند به این را حتی آن را از مغزش جدا نمایند اما بهر حال مهم این بود که عاطفه امروز در کنار مادر و دخترش در سلامت زندگی میکند




در سکوت ظلمت شب
صدایی از فراسوی دیوارها
ناله های کودکان گرسنه در خواب
مادران رنج کشیده روزگار
اشک پنهان یتیمان

بغض در گلوی یاران
نگاه امید اسیران
از روزنه میله ها

مشتهای گره کرده در خواب
فریاد درون آنان

در سکوت ظلمت شب
ندایی از فراسوی دیوار ها

بنگر به آسمان پر ستاره
به روشنایی مهتاب
به کرم شبتاب
به نور شبگرد
پوزخند می زنند
بسیاهی دل شب
و آواز امید میخوانند

از برای صبح دگر

هیچ نظری موجود نیست: