۷/۰۶/۱۳۹۰


هنوز
نوازشهای مادرم را
شانه نکرده بودم
موهایم اسیر مشتهای کورش شد
و طعم بوسه هایی که زیر خرمنها سیلی مدفون
خاله بازی ام
مُرد
و می آموختم
شوهرم را
خنده هایم
را ربود،دردها
عروسکم را شکستن
و
نوزادي
در دامانم

اما
امروز
می خندم
کودکی ام را جشن
خواهم گرفت
با
پسر همسایه

چشم خواهم گذاشت
تااو
پیدایم کند
می دوم
تا او
مرا در آغوش کشد
می گریم
تا
خندهایم را بیابد
سر بر شانه هایش
می گذارم
تا
نوازشم را شانه کند

امروز
کودکی ام را
چشن خواهم گرفت
با
پسر همسایه

هیچ نظری موجود نیست: