می شنوم
اشكهایی که می گریند
می سرایند عشق را
منتظری که درد می کشد،انتظار را
نه آن دور دستها
شاید
همین نزدیکی
پشتِ این دیوارِ یخی
هر روز،هر لحظه ، می خوانم نگاهش را
اما
صدایم می زنند ،وطنم ،مردمم
اسیرم،اسیر باورها
منتظر نمان، نازنين
می ماند ، می دانم،
می گرید ،فریاد را
می شنوم ،
امواجی که می آیند
بهار را
سبز کنند، زمین را
دیر نیست
ویران شدنِ حصار ها
آغوش گرفتند ، بوسیدند
نازنينم
فردا
دور نیست ،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر