۲/۰۶/۱۳۸۵

چند قدم اونطرف تر

یکی از کسانی که درمحله ما حکم آچار فرانسه داره بصورتی که هر کس کاری داشت بسراغ اون میرفت مرتضی یا به قول بچه ها مرتضی برقی بود .آدمی با چهره همیشه خندان باور کن هر زمانی اون رو می دیدم لبخند ظریفی رو می شد روی چهره اش دید یکی از اون بچه های با حالی که به هر مزاجی سازگار بود.بچه زحمتکش هیئتی.همینکه محرم شروع میشد اون اولین کسی بود که سر و کلش پیدا میشد با لباس کار و پیچگوشتی آماده اش.. درست از روز اول تا آخرین روز آفتاب و باران وبرف هم مشکلی برایش بوجود نمی آورد یکی از اون بی ادعاها. همین محرم گذشته بود که با سر طاس دیدمش با رنگ وروی پریده و زرد همین وقت بود که متوجه شدم چند وقتی است که سرطان داره




وقتی که من و تو
داریم یه گیلاس به سلامتی هم می خوریم
به روزگار می خندیم
برای فردا برنامه کوه میریزیم
یه نفر
همین نزدیکیها
شاید چند قدم دورتر
داره با مرگ دست و پنچه نرم می کنه
برای من
حتی تصورش امکان نداره
اینکه چطور می خوابه
به چه امیدی از خواب پا می شه
برای هر یک نفسش چه تاوانی باید بده
برای من حتی تصورش امکان نداره
لبخند مسخره
برای نشان دادن شجاعت
دلسوزیهای بی خودی
همدردیهای الکی
برای من حتی تصورش امکان نداره

هیچ نظری موجود نیست: