۷/۰۴/۱۳۸۶

اسیرم هنوز



فریاد بر آورد
با هزاران درد زسینه
در قعر صحرا تشنه و تنها
رهایم کنید.

باسنگ ز هر کوی
بر سرو صورتم
زنید.

دستم ز تن جدا قطعه قطعه ام
کنید.
مصلوب بر سر کوی آویزان
رهایم کنید.

با دست خویش حلقه دار بر سرم
کنید
در خاک مدفون ز روزگارم
کنید.

در پی دعوتتان آیم
پشیمانم کنید
آواره و دربدرم سازید
دیوانه ام کنید.

خود نشان بر سینه ام کنید
جانم نثارش کنید.

لیک دگر خود بر خواب
نزنید
تاریخ را دگر شرمسار
نکنید
بیدار شوید.


هیچ نظری موجود نیست: