۵/۲۱/۱۳۹۱

رويید
کنارِ ردِ پایی میان صخره ها
در پیچاپیچی از هیچ
و تراشید ، آخرین قطعه از خودش را
در زمستان ِ آن روزها
فریاد مسلسل ،سکوتش بود که می شکست
اما
برای شمارش جوجه هایش ،حتی کشاورزی هم بیدار نشد
و نه شهری
ولی این زمین بود که زیر پاهایش سکته زد
در آغوش ِ فریبستانی از هیچ
بدنبال باد دویدن

هیچ نظری موجود نیست: