۱۰/۱۲/۱۳۸۹

امروز وطنم

وقتي سكوت،
تنها فريادي است كه مي شنويم
و انتظار،
تنها بايدي كه مي توانيم
وقتي
ممنوع الخروج شدن از وطن را مجازاتش مي خوانند
و
ميليونها چشم ،مات و مبهوت فقط به تماشا
وقتي
آسمان آبي شهر را با پرده ي سياه آذين مي كنند
و
رژه لاشخوران در مزارع گل سرخ را جشن مي گيرند
وقتي
چوبه هاي دار نماد پيروزي مي شوند
و
آواز كركس ها،سرود آن
وقتي
گرگها لباس ميش بر تن كرده اند و
كفتاران به دور مرزش در انتظار
تا شايد
اين بار
عطش هزار ساله خويش را
با تكه تكه كردن اين خاك بر آورده كنند
چه بايد كرد؟
چه بايد گفت؟
جز گريستن براين خاك واين وطن
كه چه
خوابها ديده اند دشمنانش
وچه
خوابند دوستانش

هیچ نظری موجود نیست: