۵/۲۸/۱۳۸۷

زندون خودم


همون وقتیکه احساس میکنی
داری رها می شی.
همون لحظه ای که، عمری منتظرش بودی.
در ها باز شدند و
می خوای پر بکشی .
چشماتو باز می کنی
می بینی توی سلول دیگه ای اسیر شدی.
اما اینبار
نگهبانش خودتی
اسیر و در بندش،
خودتی.
خودت حکم کردی و
خودت هم
حکم می کشی.
وقتیکه فکر میکنی
هر چیزی قیمتی داره.
می تونی با یه دروغ!
عمری اسیری نکشی!
همون وقتی که، اسیر شدی
اسیر زندون خودت


هیچ نظری موجود نیست: