۱۰/۲۳/۱۳۸۶

هرگز نگو هرگز






وقتی می شه
طعم عاشق شدن و از روی لبات چشید
وقتی
با نگاهات می تونی
یه جنگلی رو به آتش بگشی
پس چرا می گی
هرگز؟

وقتی می تونی
دستاتو توی دستام بزاری
گرمی تنت رو با تنم آشنا کنی
می تونی لبختد بزنی
غصه های عالم رو
فراموش بکنی
چرا هرگز؟

وقتی می شه عاشق بشی
عشق رو می تونی
معنا کنی
چرا هرگز؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خشاخش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و
تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند