۸/۱۱/۱۳۸۴

بهشت فردا

چشمهایم را بستم نفسی از اعماق وجودم کشیدم انگار تمامی سنگینی عالم را بر شانه هایم احساس می کردم تو گویی ماندن درین وضع برایم غیر ممکن می نمود که بیک مرتبه خود را در دشت سبزی که پر از لاله های وحشی که در جشن طبیعت به رقص و پایکوبی

مشغولند دیدم این یک خواب یا رویا نبود کوههای سر به فلک کشیده دامنه هایی پر از چشمه وجویبارهایی که می روند در پیچا پیچ دره بهم بپوندند صدای پرندگان عاشق وسرود رهایی انسانها از دست ستم بله این صحنه هایی است که بارها و بارها آن لحظه ای که توانی را در وجودم احساس نمیکنم در تصوراتم زنده می کنم صحنه هایی که در دوران جوانی همراه مشتی عاشق بر آن پا می گذاردیم تا اندک زمانی را بدور از تمامی مشکلات بگذرانیم راستش این هم برای خود بهانه ای بود که شاید زمانی را بدور هم جمع شویم



بیا تا که باهم کنیم آهنگ آن دیار
به سرزمین من وآرزوهای یار

به آن رویای خواب وبهشت فردایمان
به معنی شعر و ندای ساز ونگاه یار

تا نماندهیچ نشانی از قدرت و مقام
که کند سازعشق حکم به آن دیار

ازعشق من و تو و آن سرو ناز
شود ویران کاخ ظلم به آن دیار

شوند عاشق کنند زندگی همه

حلقه شادی زنند همه بدور یار

هیچ نظری موجود نیست: